به گزارش خبرگزاری حوزه، شبکه اجتماعی مؤسسه فرهنگیهنری «شهرستان ادب» تازهترین سروده انتقادی مرتضی امیری اسفندقه را منتشر کرد:
در هیچ دوره دزد چنین معتبر نبود
دزدی گناه بود در ایران هنر نبود
او را ندیده بود کسی و نمیشناخت
نامی نداشت دزد و چنین نامور نبود
خاور نمیشناختش و هیچ جلوهای
از او هر آینه به شبِ باختر نبود
دستش نبود رو و نمیزد به طبلِ فُحش
در پرده بود دزد و چنین پردهدر نبود
از او سراغ، اهلِ محل هم نداشتند
اینگونه در تمامِ جهان مشتهر نبود
دزد قدیم زحمت بسیار میکشید
سردرد داشت دزدی و بیدردسر نبود
دزدان قدیم در دلِ شب راه میزدند
در روشنایِ روز از آنها خبر نبود
دزدی شگون نداشت به وقتِ اذانِ صبح
دزدِ قدیم، سارقِ وقتِ سحر نبود
رویی نداشت دزد که حاضر شود به جمع
در خلق هیچ، از همه اینگونه سر نبود
میزد به چاک رویی اگر دیده بود گاه
یعنی به فکرِ خواستنِ آستر نبود
شرمی نهفته داشت حیایی نگفتنی
هرگز به فکرِ سرقتِ مالِ پدر نبود
همدستِ خویش بود به هر دستبرد دزد
یا هم تکِ رفیق، ولی با پسر نبود
از شرم آب میشد اگر رفته بود لو
دزدِ قدیم، دزد، ولی خیرهسر نبود
از پشتِ بام، راه به دالانِ خانه داشت
دزد و کلیددار و نگهبانِ در نبود
زوری نداشت جغد شبِ پشتِ بامِ شهر
دفتر نداشت، صاحبِ تزویر و زر نبود
شغلی به غیر دزدی اگر داشت، نه نداشت
دلالِ شیر و شربت و قند و شکر نبود
بیکاره بود و لوت، نه یکّاره قروت
هم دزد شهر، هم دلِ کوه و کمر نبود
با هیچکس به خاطر دزدی نبود دوست
دزد قدیم دزد، ولی حیلهگر نبود
داغی ز سجده هیچ به پیشانیش نداشت
اهلِ نماز و روزه و این فکر و فر نبود
مکتب نرفته بود و معلّم ندیده، ها!
حرفی نخوانده و بود حدیثی زِ بَر نبود
عیّار بود دزد و به محروم میرسید
یعنی تمامِ دزدی او بیاثر نبود
لایی نمیکشید که سودی به هم زند
پول و پَله نداشت، خرابِ ضرر نبود
دزدیده بود مال کسی را که مایه داشت
دزد پلاس و پیسه، از هر مَمَر نبود
بیسرگذشت بود ولی سرنوشت داشت
بیاعتنا به حُکمِ قضا و قَدَر نبود
راضی به سهم خویش از این پیش بود دزد
یعنی حریص خواستن بیشتر نبود
دزدِ قدیم، گردنهها بسته بود، سخت
دزدِ گدار، دزدِ سرِ رهگذر نبود
جانِ عزیز را به سرِ دست داشت دزد
دزدی هراس داشت، چنین بیخطر نبود
چونانکه باد دربه درِ درّه بود و کوه
مانند لوش ساکنِ هر جوی و جَر نبود
قانون و قاعده، نه اگر راه و رسم داشت
در هرج و مرج، اینهمه و اینقَدر نبود
بازار دزدی و دَلِگی هرگز، اینچنین
گرمی نداشت هیچ و چنین شعلهور نبود
گفتم قصیدهای که بماند به یادگار
در شعرِ شاعرانِ وطن، این شَرَر نبود
در شعرِ شاعران نه، که در نثرِ کاتبان
این جان و جرأت و جَنم و این جگر نبود
من گفته ام بلند که دزدی نکردهام
تا بوده شور بوده مرا پاک و شر نبود
مزدی زِ هر که یافتهام، کار کردهام
چون من کسی به سنگرِ خود مستقر نبود
کار کلان و مزد کمم بود راه و رسم
تختم نبود مقصد و تاجم به سر نبود
تنها نه من نگاه نکردم به تاج و تخت
در هفت پشتِ من خبر از تاجور نبود
بیمزد نیز، کار به کردار کردهام
آن ساقهام که قسمتِ من جز تبر نبود
اخراج گشتهام ز هرآنجا که بودهام
چشمم به مزدِ مختصر و مستمر نبود
از حقِّ خویش نیز گذشتم که همّتم
هرگز ذلیلِ مرگِ مقام و مَقر نبود
با نامِ من چها که نکردند، طبعِ من
گفتم که بشنوند و ببینند، خر نبود
بستم به پاسِ حُبّ وطن چشم و گوش را
ها! بشنوید، شاعرِ ما کور و کر نبود
در کارِ سربلندیِ ایران شبانهروز
از من به آفتاب، که افتادهتر نبود
حاضر نشد دلم که بچسبد به مالِ مفت
اغلب اگرچه هیچ مرا ماحضر نبود
از چپ گذشتهام من و از راست نیز هم
جانم کجا به خاطر ایران سپر نبود
تنها نه در سفر که به کار وطن تمام
آرام و امن عیش مرا در حضر نبود
در بیشه وطن، دلِ من شکر میکنم
اسب چموش بود ولی گرگِ گَر نبود
منّت خدای را که نبودم شغالِ دزد
قسمت اگر مرا جگرِ شیرِ نر نبود
در آسمانِ آبیِ میهن پرندهام
آن طوقیَم که کهنه هر بوم و بَر نبود
غیر از وطن نبود مرا بال و پر مباد
غیر از وطن مباد مرا بال و پر، نبود
شرمنده مزار شهیدانِ میهنم
چشمم کجا که نام وطن رفت و تر نبود
آه ای وطن، وطن، وطن آه ای وطن، وطن!
غیر از تو با کسی دلِ من همسفر نبود
با من به غیرِ دوستِ تو، همنفس نشد
از من به غیرِ دشمنِ تو، بر حذر نبود
نامی به غیرِ نام توام بر زبان نرفت
نقشی به غیرِ نقش توام در نظر نبود
با چاه، هیچ فرق نمیکرد راه، اه!
در پیشِ پا چراغ تو روشن اگر نبود
در پیشگاهِ روشنِ نامِ بلندِ تو
نوری نداشت شمس و به خوبی قمر نبود
پاینده بود نامِ تو پاینده باد هم
نامی که هیچ نام، از این نام سر نبود